قابیل بی قبیله  -  مرتضی خدایگان

ساخت وبلاگ

من درختی کلاغ بر دوشم ، خبرم درد می‌کند بدجور

ساقه تا شاخه ام پر از زخم است ، تبرم درد می‌کند بدجور

من کی ام جز نقابی از ابهام؟ درد بحران هوّیت دارم

یک اشاره بدون انگشتم ، اثرم درد می‌کند بدجور

جنگجویی نشسته بر خاکم ، در قماری که هر دو می‌بازیم

پسرم روی دستم افتاده ، سپرم درد می‌کند بد جور

مثل قابیل بی قبیله شدم ، بوی گندم گرفته دنیا را

بس‌که حوا ، هوایی اش کرده ، پدرم درد می‌کند بدجور

هرچه کوه بزرگ می‌بینی ، همگی روی دوش من هستند

عاشقی هم که قوز بالا قوز ، کمرم درد می‌کند بدجور

تو فقط صبر می‌کنی تجویز ، من فقط صبر می‌کنم یکریز

بس که دندان گذاشتم رویش ، جگرم درد می‌کند بدجور

بستری کن مرا در آغوشت ، با دو نخ شعر و این هوا باران

مرغ عشقی بدون همزادم ، که پرم درد می‌کند بد جور

برسان قرص بوسه ـ اورژانسی ـ قرص یک ور سفید و یک ور سرخ

برسان نشئه‌ای ز لب‌هایت ، که سرم درد می‌کند بدجور

+ نوشته شده در چهارشنبه ۲۶ بهمن ۱۴۰۱ ساعت 23:20 توسط بصیرت  | 

نجوای عاشقی...
ما را در سایت نجوای عاشقی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : nagvayeasheghia بازدید : 86 تاريخ : پنجشنبه 27 بهمن 1401 ساعت: 14:22