یادداشتی بر رمان "کافکا در کرانه"

ساخت وبلاگ

(( هرچیز در خیال بگنجد، واقع است. )) مولانا

قصدم آن است که با استفاده از ظرفیت های روانشناسی تحلیلی یونگ برای رمزگشایی ، ساختار ، مفاهیم و اتفاقات سورئال این رمان بهره بگیرم پس لازم دانستم قبل از پرداختن به این مهم، مروری اجمالی داشته باشم بر مبانی نظری این مکتب و کهن الگوهای آن .

مقدمه

"ارنست کاسیرر" انسان را موجودی سمبل ساز می داند:

(( انسان، جهان های سمبلیکی می آفریندکه میان او و واقعیت حائل می شوند، مانند جهان زبان، هنر، اسطوره، دین و علم. هریک از جهان ها مستقل هستند و قواعد خود را دارند. )) [1]

حال برای شناخت بهتر انسان لاجرم باید روابط و قوانین این جهان های سمبلیک، کشف رمز و رازهای کهن الگوهای مستتر در پدیدارهای اسطوره ای است. اسطوره ها پنجره هایی هستند که از آن می توان ضمیر ناخودآگاه انسان و انباشت بازی ها و تجربه های ذهنی او در طی قرون و سالیان متمادی را نظاره کرد.

یونگ در مکتب روانشناسی تحلیلی خود[2] سعی دارد نشان دهد سرنمون ها تمایل ساختاری نهفته‌ای هستند که بیانگر محتویات و فرایندهای پویای ناخودآگاه جمعی در سیمای تصاویر ابتدایی بوده و از طریق تراکم تجربیات روانی بی‌شماری که همواره تکرار شده‌اند تکوین یافته اند. (( کهن‌الگوها به ‌باور یونگ، انگاره‌ها و تصاویری جهانی و باستانی و رونوشت روانی غرایز هستند. آن‌ها عوامل ارثی پنهانی هستند که چون به خودآگاه می‌رسند، در برهم‌کنش با جهان خارج برای افراد یا فرهنگ‌ها شکل تصویر یا بازنمودهای رفتاری را می‌یابند. )) [3] (( غریزه‌ها و کهن الگوها عواملی هستند که هر دو در ساختن ناآگاه جمعی دست دارند. اختلاف این دو در این است که غریزه حالت وجودی است و کهن الگو حالت درک و دریافت. غریزه تکانه‌ای طبیعی است که به صورت کنش و واکنش عادی بروز می‌کند و کهن الگو به صورت اندیشه و تصویر در آگاهی پدید می‌آید. با وجود این تمایز، از یکدیگر مستقل نیستند و عمیقاً به هم مربوطند، زیرا کهن الگوها تصویری از غرایز و الگوهای رفتار غریزی‌اند.)) [4]

نظریه کهن الگوهای کارل یونگ با مفهوم یونان باستان Tabula rasa که معتقد بود انسان ها با قواره ای تمیز و بدون هیچ گونه ظرفیت ذهنی یا ایده به دنیا آمده اند بسیار فاصله دارد. برای یونگ، حافظه اجدادی موضوع اصلی است. او روان انسان را شامل سه جزء می داند:

  • نفسی که ذهن آگاه را منعکس می کند.
  • ناخودآگاه شخصی که برای هر یک از ما منحصر به فرد است و شامل خاطرات سرکوب شده است.
  • ناخودآگاه جمعی که خاطرات مشترک را با کل بشریت منعکس می کند. اینجا جایی است که حافظه اجدادی وارد عمل می شود.

هرچند یونگ یکی از پیروان نظریه روان تحلیل گری فروید بود. اما با طرح موضوع "ناهشیار جمعی" که نخستین بار توسط وی مطرح گردید، راه آن ها از هم جدا شد ( اگرچه نظر فروید وجود ناهشیار شخصی را می‌پذیرفت ). یونگ همانند فروید معتقد بود که ناهشیار شخصی، محل قرار گرفتن آرزوها و امیال فردی است که سرکوب شده‌اند؛ با این حال او معتقد بود که بشر علاوه بر داشتن ناهشیار شخصی، ناهشیار جمعی نیز دارد.

اعتقاد یونگ به وجود ناهشیار جمعی با بررسی اساطیر در فرهنگ‌های مختلف شروع شد. او با بررسی اساطیر و نشانه‌ها در فرهنگ‌های مختلف به این نتیجه رسید که اکثر فرهنگ‌ها حتی آن‌هایی که از وجود یکدیگر اطلاع نداشته‌اند، اساطیر یکسانی را در داستان‌های خود بیان می‌کنند. این مسئله نشان دهنده این است که همه ما در یکسری اطلاعات تاریخی با یکدیگر اشتراک داریم. این موضوع، از نظر یونگ تنها به صورت به وراثت رسیدن از نسلی به نسل دیگر، معنا پیدا می‌کرد.

کهن الگوها در واقع همان اساطیری هستند که یونگ در فرهنگ‌های مختلف با آن‌ها آشنا شد و متوجه شد که در تمامی فرهنگ‌ها حضور دارند. از نظر یونگ کهن الگوها ذاتی، جهانی و ارثی هستند به این معنا که همه ما بدون احتیاج به یادگیری، آن‌ها را در ذهن داریم و عملکرد آن‌ها به سازماندهی برخی تجارب در ذهن فرد کمک می‌کند.

به گفته یونگ، ناخودآگاه جمعی حاوی حافظه اجدادی است. تصاویر، نمادها و مضامینی که ارثی هستند. آن ها تجربیات، دانش و ادراکات ما را شکل می دهند. این قطعات حافظه چهار کهن الگوی اصلی را تشکیل می دهند که شخصیت انسان را می سازند. این چهار کهن الگو منعکس کننده جاه طلبی ها، ارزش ها، اخلاقیات، باورها و انگیزه های انسانی هستند.

یونگ از ۱۲ کهن الگو نام می برد اما چهار مورد را به عنوان کهن الگوهای اصلی معرفی می کند: "پرسونا"، "سایه"، "آنیما یا آنیموس" و "خود". این ها نتیجه خاطرات جمعی و مشترک اجدادی است که ممکن است در هنر، ادبیات و مذهب باقی بماند اما برای چشم آشکار نیست.

پرسونا

پرسونا (Persona) برگرفته از واژه Personality و به معنای «شخصیت» است و در فرهنگ یونانی به نقابی گفته می‌شود که بازیگران در زمان اجرای نمایشنامه به چهره می‌زدند. درواقع همان نقاب رفتاری و شخصیتی‌ای که در موقعیت‌های مختلف زندگی از آن استفاده می‌کنیم. این واژه در مکتب روان‌شناسی تحلیلی یونگ عبارت است از آن چهره اجتماعی که فرد به دنیای بیرون ارائه می‌کند، صورتی است که شخص با آن در اجتماع ظاهر می شود. پرسونای ما با توجه به نقش‌هایمان تغییر می‌کند. برای نمونه یک مرد تصویر ویژه‌ای از خود را به همکاران حرفه‌ای خویش و تصویر دیگری را به کودکان خود عرضه می‌کند و هر دو تصویر الزاما یکسان نیستند؛ حتی می‌توانند کاملا هم متضاد باشند.

پرسونا جنبه‌ای از وجود هر شخص است که سعی می‌کند با انجام رفتارهای مورد پسند جامعه، خود را به عنوان فردی قانون مدار و هنجاری به دیگران نشان دهد و به همین میزان تمایلات و رفتارهای ناپسند خود را از آگاهی جمع دور نگه دارد.

سایه

همه رفتارهای انسان دارای دو بعد می‌باشد که عموما با یکدیگر در تعارض هستند. در واقع "سایه" ( shadow ) آن روی شخصیت ماست که همیشه سعی می‌کنیم از دیگران و جهان بیرون مخفی نگه داریم. چون یا خودمان آن افکار را دوست نداریم یا فکر می‌کنیم که جامعه دوست نداشته باشد و به خاطر آن ما را طرد می‌کند. بنابراین ما آن‌ها را به ناخودآگاه خود می‌فرستیم به طوری که شاید آن را به طور کامل فراموش کنیم اما به گونه‌ای در رفتار ما ظهور پیدا می‌کند و به آن جهت می‌دهد.

سایه به عنوان بخشی از ضمیر ناخودآگاه جمعی، از ایده‌های سرکوب شده، نقاط ضعف، خواسته‌ها، غرایز و کاستی تشکیل شده و بخشی از ناهشیار است که در تضاد کامل با پرسونا قرار دارد و ما نسبت به پذیرش آن‌ها مقاومت می‌کنیم. انگیزه‌های تهاجمی، تصاویر ذهنی ممنوعه و تابو، تجربیات شرم آور، آرزوهای غیراخلاقی، ترس، رویاپردازی‌های غیرمنطقی و میل جنسی غیر قابل قبول، نمونه‌هایی از جنبه‌های سایه است که در مردم وجود دارد اما آن‌ها به خود اجازه نمی‌دهند که آن‌ها را در بر بگیرند. ممکن است این سایه‌ها با تکرار در زندگی نسل‌های متوالی در روان انسان‌ها نقش بسته باشند و در رویاها و خیال پردازی‌ها نیز آشکار شوند.

تمایلاتی که در سایه وجود دارند نه تنها از نظر جامعه بلکه برای اصول اخلاقی خود فرد نیز قابل اغماض نیستند. به همین خاطر معمولا از سایه به عنوان تاریک ترین بخش وجود صحبت می‌شود. به اعتقاد یونگ، سایه می‌تواند در رویاها، نمایشنامه‌ها یا سایر شرایطی که امکان تجلی نمادین داشته باشد به صورت مار، هیولا، دیو، اژدها و یا چهره‌های تاریک و عجیب و غریب ظاهر شود.

خود

"خود" (The Self) (متفاوت از مفهوم ایگو در روان تحلیل‌گری)، کهن الگویی است که می‌تواند بخش‌های مختلف شخصیت را در کنار یکدیگر قرار داده و مجموعه واحد و یکپارچه‌ای را ایجاد کند. به اعتقاد یونگ، نهایتا با ادغام هشیار و ناهشیار و جنبه‌های متضاد آن‌ها در کنار یکدیگر، "خود" ایجاد می‌شود. یونگ اغلب این کهن الگو را به شکل دایره، مربع یا ماندالا (دایره‌ای حاوی پیکره‌ی خدایان و اشکال هندسی در آیین هندو و بودایی) نشان می‌دهد. این کهن الگو از راه فرایندی به‌نام فَردیت (Individuation) به‌وجود می‌آید.

آنیما و آنیموس

آنیما به عنوان جنبه زنانه در روان مردان و آنیموس به معنای جنبه مردانه در روان زنان است. به اعتقاد یونگ تغییرات فیزیولوژیکی و همچنین فشار اجتماعی، افراد را به سمت شناسایی خود به عنوان زن یا مرد و برعهده گرفتن هویت جنسیتی تشویق می‌کند. در نتیجه جنبه مردانه در زنان و جنبه زنانه در مردان معمولا سرکوب می‌شود که این باعث ضعف در رشد روانی فرد می‌گردد. به نظر یونگ افراد سالم می‌بایست قادر باشند که در نهایت میان آنیما و آنیموس در ذهن خود، تعادل ایجاد کنند و به جای انکار بخش مخالف جنسیت خود، از آن در راستای تکامل استفاده کنند.

یکی از ویژگی‌هایی که کهن الگوی آنیما و آنیموس در خود دارد این است که نشان می‌دهد در یک فرهنگ، چه وظایفی برای زن یا مرد، بیشتر پذیرفته شده است.[5]

آنیما و آنیموس در بخش ناهشیار شخصیت جای دارند و به خودِ واقعی نزدیک‌اند و به همین دلیل نقش بسیاری در بروز رفتارهای حقیقی دارند و آنگاه که با نقاب پوشیده می‌شوند تعارض‌های روانی را در فرد به وجود می‌آورند. آنیما و آنیموس، الگوهای رفتاری ناخودآگاه و غریزی و غیراکتسابی مشترک در تمام انسان‌ها را شکل می‌دهند و خود را به شیوه‌های خاص در خودآگاه انسان متجلی می سازند.

این قسمت‌ها مکمل‌هایی برای نقاب هستند. برای نمونه مرد شروری را در نظر بگیرید که با وجود اذیت‌هایی که به دیگران می‌کند از ترس‌های درونی و کابوس‌های شبانه در عذاب است، و یا زن مهربانی که شب‌ها خواب‌های خونین می‌بیند. مردان با جنبه مذکر خود شناخته می‌شوند و جنبه زنانه خود را به زنان فرافکنی می کنند و زنان هم با علائم زنانگی معرفی می شوند و جنبه مردانه خویش را به مردان فرافکنی می‌کنند. این تصاویر روانی فرافکنده شده، عامل روابط زن و مرد است و بر روابطشان به شدت تاثیر می‌گذارد. در هر فرافکنی، فرد پذیرنده تصاویر فرافکنده شده ، بیش از حد ارزشمند یا بی ارزش می‌شود. برای مثال اگر جنبه مثبت تصورات انیما از مرد به زنی فرافکنده شود، زن برای او مطلوب و خواستنی می‌شود. زنی که فرافکنی آن مرد را در خود حمل می کند هدف رویاهای عاشقانه و اشتیاق جنسی مرد می شود. چنین حالتی را عاشق شدن می نامیم. به طور طبیعی زنی که چنین فرافکنی قوی انیما را حمل می‌کند، در وهله اول احساس رضایت می‌کند اما بعد، زن از اینکه حامل بخش نامطلوب روح شخص دیگری است، زود پشیمان می شود زیرا مرد، در واقع، زن را نه آن گونه که واقعا هست، بلکه آنگونه که خود می خواهد می‌بیند و بالعکس مردی که زمانی جذاب و با شکوه به نظر می رسید، به سهولت می‌تواند فردی سرد و خشمگین تلقی شود.

فرافکنی مثبت زمانی از بین می‌رود که آشنایی، رابطه را در معرض میزان درست و صحیحی از واقعیت قرار می دهد، و فرافکنی منفی درست در همین لحظه آماده است تا جای آن را بگیرد. حال روشن است که، آنجا که رابطه بر اساس فرافکنی شکل می گیرد، عامل عشق انسانی حضور ندارد و ما تنها به این دلیل جذب آن‌ها می‌شویم که بازتاب تصاویر درونی ذهن ما هستند. به عبارتی این عشق به خود است نه به دیگری. حالت عاشقی علی رغم زیبایی ظاهری رویای عشقی که در دل داریم، در واقع می‌تواند تصوراتی کاملا خودخواهانه باشد.

آنیموس‌های منفی برای یک زن، کشنده و خطرناک است و هر زن موظف است آن را شناسایی و شفاف سازی کند. زیرا برای زن، نقطه رشد و تفرد، همین نقطه و همین جاست. تا زمانی که آنیموس منفی، روشن و شفاف نشود، صدای او در اندرون زن مثل صدای خداست، و او طوری به آن صدا پاسخ می‌گوید که گوئی صدای خدا بوده است. آنیموس از “خود” نشات گرفته و بسوی ایگوی زنانه جاری می‌شود. بعد در طول زندگی زن، توده‌ای از عقده‌ها که نتیجه‌اش بدبختی و یا دشواری در مراحل جسمی، عاطفی، ذهنی و روابط با دیگران است به ظهور می‌رسد. در تحلیل این عقده‌ها، که خود را به شکل رویا‌ها و تصاویر ناشی از فعالیت‌های ناخودآگاه نشان می‌دهند، می‌توان سرنخ‌ها را یافت. این تصاویر ممکن است به شکل رویاهای ترسناک و تصاویر مردانه تهدید کننده، زن را تعقیب کند و یک حالت ترس و وحشت ناشی از یک ناشناخته را برای او بوجود آورند. اگر زن شجاعت رویاروئی با ترس خود را داشته باشد و این تصاویر را بدون فرافکنی به بیرون و به شکل بخشی از غریزه به شناسائی در بیاورد، به راهی برای عبور از عقده‌ها دست خواهد یافت.

آنیموس یا عنصر مردانه در زن، به‌ندرت به شکل تخیلات جنسی نمود پیدا می‌کند و اغلب بصورت اعتقاد نهفته و مقدس پدیدار می‌شود. افکار ناخودآگاه عنصر مردانه گاهی چنان حالت انفعالی به خود می‌گیرد که ممکن است به فلج شدن احساسات یا احساس ناامنی شدید و احساس پوچی منجر شود. آنیموس در وجود زن، همچون عنصر زنانه چهار مرحله انکشاف و پیشرفت دارد:

  • قدرت فیزیکی: عنصر مردانه در وجود زن، نخست بصورت نیروی جسمانی ظاهر می‌شود. مثلا در قالب یک ورزشکار.
  • روابط عاشقانه یا عمل: در مرحله دوم دارای روحی مبتکر و با قابلیت برنامه‌ریزی می‌شود. و یا مرد رمانتیک.
  • استاد یا کشیش: در این مرحله در قالب «گفتار» پدیدار می‌شود؛ همچون استاد یا کشیش.
  • اندیشه: در والاترین مرحله با تجسم اندیشه نمودار می‌شود و نقش میانجی تجربه مذهبی را ایفا کرده و به زندگی مفهومی تازه می‌بخشد.

عنصر مردانه به زن صلابت روحی می‌دهد، نوعی دلگرمی نادیدنی درونی برای جبران ظرافت ظاهرش. عنصر مردانه در پیشرفته‌ترین شکل خود زن را به تحولات روحی دوران خود پیوند داده حتی سبب می‌شود که بیشتر از مردان، انگاره‌های خلاق را پذیرا باشد و همین یکی از دلایلی بوده که در دوران‌های پیشی در بسیاری از کشورها وظیفه پیشگویی آینده و اراده خداوند به عهده زنان بوده‌است.

آنیموس بر خلاف آنیما کمتر به صورت تخیلات شهوانی بروز می‌کند. زنی که اسیر جنبه‌های منفی آنیموس است معمولا احساس می‌کند: « تنها چیزی که در دنیا می خواهم این است که دوستم بدارد و او مرا دوست ندارد.» افکار ناخوداگاه آنیموس گاهی چنان حالت انفعالی بوجود می آورد که ممکن است به فلج شدن احساسات یا احساس نا امنی شدید و احساس پوچی منجر گردد. آنیموس هم مانند آنیما چنانچه کارکرد منفی خود را بروز دهد می تواند ازدواج زن را مختل سازد.

عنصر زنانه مَرد که آن را آنیما می‌نامند معمولا بوسیله مادر شکل می‌گیرد. رایج‌ترین نمود آنیما، تخیلات شهوانی‌ست و مردان ممکن است تا جایی کشیده شوند که در این قلمرو افراط کنند. این جنبه ناهنجار و بدوی عنصر زنانه تنها زمانی شکل می‌گیرد که مرد به قدر کافی مناسبات عاطفی خود را پرورش نداده باشد و وضعیت عاطفی او نسبت به زندگی، کودکانه باقی مانده‌ باشد. هر مردی در خود تصویر ازلی زنی بخصوص را حمل می‌کند، نه تصویر این یا آن زن بخصوص را که این تصویر، ناخودآگاه و عاملی است موروثی از اصلی ازلی که در دستگاه حیاتی مرد مستتر است. صورتی مثالی‌ از همه‌ی تجربیات اجدادی جنس مؤنث، خزانه‌ای از همه‌ی تجربیات و احساساتی که تاکنون در زنان بوده‌است. آنیما تجسم تمامی گرایش های روانی زنانه در روح مرد است. همانند احساسات، خلق و خو های مبهم، مکاشفه‌های پیامبر گونه، حساسیت‌های غیر منطقی، قابلیت عشق شخصی، احساسات نسبت به طبیعت و سرانجام روابط با نا خودآگاه.

همانطور که گفته شد، آنیما معمولا تحت تاثیر شخصیت مادر شکل می گیرد. چنانچه مرد به هر دلیل نتواند با مادر ارتباط عاطفی مناسب برقرار کند مثل فوت، سردی و بی توجهی مادر یا توجه بیش از اندازه مادر و … این عنصر زنانه کارکرد منفی خود را بروز می دهد. در چنین حالتی مرد احساس می کند: «من هیچ نیستم. هیچ چیز برای من مفهوم ندارد و من برخلاف دیگران از هیچ چیز لذت نمی برم» این احساس ناتوانی می تواند مرد را به شرایطی دچار کند که او احساس کند زندگیش یکسره سرد و خالی است.

یکی از متداولترین کارکردهای منفی آنیما این است که مرد را پیوسته به سوی تخیلات شهوانی سوق می دهد. این حالت بدوی ترین جنبه منفی آنیماست. در حقیقت در چنین شرایطی رابطه عاطفی مرد با زندگی کودکانه باقی می‌ماند. همچنین مردهای بسیاری را دیده ایم که به طور عجیبی دلباخته اولین زن زندگی خود می مانند. به طوری که در اذهان مردم این باور بوجود آمده است که مردها در عشق بسیار وفادارتر از زن‌ها هستند و خاطره اولین عشقشان را به سختی فراموش می کنند. اما در حقیقت این احساس ناشی از فرافکنی آنیماست. آنیما با ارسال پیام هایی منفی نظیر آنچه قبلا ذکر شد قصد دارد تا مرد را به شناخت و کشف شخصیت خود سوق دهد و چنانچه مرد بتواند این پیام‌ها را تشخیص دهد آنیما پلی می‌شود میان من (ایگو ) و (خویشتن). چنین مردی پیوسته به پیام‌های آنیما توجه نموده و به آن‌ها شکل می‌دهد و در نهایت کارکرد مثبت آنیما به صورت خلاقیت های هنری در نوشته‌های ادبی – موسیقی – نقاشی و … بروز می‌کند.

باید بدانیم که هر مرد زنی را دوست دارد که خصوصیات روان زنانه خودش را دارا باشد. مردی که اسیر جنبه های منفی آنیماست هنگامی که با اولین زن زندگی خود روبه‌رو شود آنیما شروع به فرافکنی می کند و به مرد القا می کند این همان زنی است که مرد به دنبال اوست و مرد چنان شیفته و شیدای این زن می گردد که گاه کار به جنون می کشد. یونگ می گوید: «دقیقا این زنان پری گونه هستند که فرافکنی عنصر مادینه را موجب می‌شوند. به گونه ای که مرد کم و بیش هر چیز افسون کننده‌ای را به آن‌ها نسبت می‌دهد و در باره آن‌ها انواع خواب ها را می بیند.»

آنیما جنبه مثبت هم دارد. در چنین حالتی آنیما مرد را به سوی تعالی و رشد هدایت می کند و به او کمک می کند تا همسر مناسب خود را بیابد. در بسیاری از داستان های کهن دیده ایم که شاهزاده ای برای نجات دختر مورد علاقه اش که در یک قصر دور طلسم شده است مجبور است پس از تحمل مرارت و مشقت بسیار و جنگ با هیولاها وغول های عجیب و غریب به او دست یابد و با بوسه ای او را بیدار کند. در حقیقت این معشوق طلسم شده نماد همان آنیما و روان زنانه مرد است و مرارت‌ها و جنگ با هیولاها نماد این است که مرد برای دستیابی به جنبه مثبت آنیمای خود باید سختی بسیار بکشد.

آنیما هنگامی نقش مثبت می‌گیرد که مرد به‌گونه‌ایی جدی به احساسات، خلق‌وخو، خواهش‌ها و نمایه‌هایی که از آن تراوش می‌کند توجه کند و به آن شکل بدهد. مثلا بصورت نوشته‌های ادبی، نقاشی، هنرهای تجسمی، موسیقی و یا رقص. بر مبنای نظر یونگ، انکشاف و پیشرفت عنصر مادینه در وجود مرد، چهار مرحله دارد :

  • حوا: در این مرحله روابطی کاملا غریزی و زیستی دارد.
  • هلن: هلن در داستان تروا که گرچه شخصیتی افسانه‌ای و زیبا دارد اما عناصر جنسی همچنان مشخصه اصلی آن است.
  • مریم مقدس: مرحله‌ای که در آن عنصر مادینه، عشق را تا به مقام پارسایی روح بالا می‌برد.
  • سوفیا: مرحله خرد یا سوفیا که حتی از پارسایی و خلوص نیز فراتر می‌رود. انکشاف روانی مرد امروزی به ‌ندرت به این مرحله می‌رسد.

احترام بیش‌ازحد به عنصر مادینه به منزله تمثیل مذهبی، خطر از دست دادن جنبه‌های فردی را داشته، خطر فرافکنی را بوجود آورده و یا مرد را قربانی تمایلات جنسی خود می‌کند و یا ناگزیر به بند یک زن واقعی می‌کشاند.

کافکا در کرانه ( با عنوان انگلیسی : Kafka on the Shore و عنوان ژاپنی: 海辺のカフカ, Umibe no Kafuka )

روایت با تصمیم "کافکا تامورا" برای فرار از خانه آغاز می شود. روز تولد پانزده سالگی اش است و سخت آشفته و آزرده. مادرش در کودکی به همراه خواهرش خانه را ترک کرده اند و او هیچ تصوری از چهره و محبت او ندارد. کافکا از یک بحران درونی رنج می برد و در واقع قصدش از ترک خانه، فرار از توفان های درونی خویش است. به کجا؟ نمی داند.

(( گاهی سرنوشت مثل توفان شنی است که مدام تغییر سمت می دهد. تو سمت را تغییر می دهی، اما توفان دنبالت می کند. تو باز می گردی، اما توفان با تو میزان می شود. این بازی مدام تکرار می شود، چرا؟ چون این توفان چیزی نیست که دورادور بدمد، چیزی که به تو مربوط نباشد. این توفان خود توست. چیزی در درون تو. )) ص 21 و 22

همزمان با این جریان یک خط داستانی دیگر شکل می گیرد که در آن طی یک اتفاق عجیب، دانش آموزان یک مدرسه روستایی در یک اردوی جنگلی بیهوش می شوند. هرچند بعد از چند ساعت بهبود می یابند اما بیهوشی یکی از آن ها ادامه می یابد و به ضایعه ای تبدیل می شود که ضمن پاک کردن همه ی خاطراتش، از لحاظ ذهنی و عقلی او را با مشکل جدی روبرو می سازد. این شخص – ناکاتا – همان فردی است که در نقطه تقاطع دو خط داستانی این روایت، تأثیر شگرفی بر کافکا می گذارد.

کافکا در این روایت فقط یک اسم نیست، یک رویکرد است. "حذف مفهوم علیت" در ساختار روایت و اتفاقات آن و "اضطراب" مستتر در هزار توی شخصیت افراد، نگاهی است که نویسنده از "جهان کافکایی" وام گرفته است.

این سفر شکل می گیرد و کافکا به جایی می رسدکه باید. یعنی به "خودش". در یک کتابخانه مستقر می شود. کتابخانه نمادی است برای آرام گرفتن و تجمیع همه ی خاطرات و کهن الگوهای بشری و او برای آرام گرفتن باید از سرنمون های وجودی خویش رمزگشایی کند.

مسئولیت این کتابخانه با میس سائه کی است. شخصی که در واقع "آنیما"ی کافکاست. کافکا او را در کسوت مادر خود می بیند. مادری که نتوانسته با او ارتباط عاطفی برقرار کند و همین امر سبب شده که او احساس کند زندگی اش یکسره سرد و خالی است.

(( یک پرسش. چرا او دوستم ندارد؟ آآیا من سزاوار عشق مادر نیستم؟

سال ها این پرسش شعله سوزانی بوده که قلبم را به آتش کشیده و ذره ذره روحم را خورده و تراشیده. .... مادرم حتی هنگام ترک خانه در آغوشم نکشید. از ما رو گرداند و بدون ادای کلمه ای با خواهرم خانه را ترک گفت . مثل دود ناپدید شد. )) ص 518

پس سعی می کند او را بدست آورد و در متداولترین کارکردهای منفی آنیما، تخیلات شهوانی شکل می گیرد و او را وامی دارد تا پیشگویی افسانه ادیپ در مورد خودش را تحقق بخشد. این سرگشتگی تا رسیدن ناکاتا ادامه می یابد.

ناکاتا در واقع "ضمیر آگاه" کافکاست. خالی از هر خاطره، بدون هیچ قضاوت و تنها با نیمی از "سایه":

(( در واقع من خاطره ای ندارم. من کودنم

میس سائه کی، من فقط نصف سایه دارم، مثل شما. )) ص 508 و 509

او تا قبل از کشتن بخش سیاه وجود کافکا، قادر بود با گربه ها[6] صحبت کند ( که می تواند اشارتی باشد به مکالمه درونی کافکا با نماد مادر )، جانی واکر را می کشد و برای رهایی کافکا از اثرات آنیمای منفی اش راهی می شود. وقتی به کتابخانه می رسد در کنار خانم سائه کی ، " خود " کافکا کامل می شود. ناکاتا با سائه کی صحبت می کند و راه برگشت از طریق سنگ مدخل را به او نشان می دهد.

در همین زمان کافکا در حال مکاشفه ای است و نمود ارتباط آن دو برای او این است:

(( - کافکا مرا می بخشی؟

+ آیا حق این کار را دارم؟

_ تا آنجا که خشم و ترس مانعت نشود.

+ میس سائه کی، اگر واقعاً این حق را دارم، پس جوابم مثبت است. تو را می بخشم.))

(( می گویی مادر، می بخشمت. و با شنیدن این کلمات یخ های قسمت یخزده قلبت باز می شود. )) ص 574

و اما اوشیما، حضور او تأکیدی است بر این مهم که در وجود هر مرد، آنیما و در وجود هر زنی، آنیموسی وجود دارد.

بصیرت 1402/3/15


[1]- کاسیرر، ارنست – فلسفه صورت های سمبلیک – موقن، یدالله – هرمس، چاپ اول، تهران 1378

2- باید توجه داشته باشیم که رویکرد یونگ به دین و به انسان در اساس روانشناختی و آروینی است. (عملی و تجربی (به انگلیسی: Empiric)، آنچه وابسته به مشاهده عملی باشد نه از روی استدلال یا آموزش علمی ) در نتیجه آنان که در الهیات و در فلسفه و یا در هر نظام مشابه دیگر به نظریه پردازی انتزاعی عادت کرده اند، برداشت یونگ از دین را غریب و درک آن را دشوار خواهند یافت و احتمالا با دشواری های معناشناختی و روش شناختی روبرو خواهند شد.

-[3]طاهری، صدرالدین - نشانه‌شناسی کهن‌الگوها در هنر ایران باستان و سرزمین‌های همجوار - شورآفرین، تهران 1396

-[4] مورنو، آنتونیو- یونگ، خدایان و انسان مدرن- مهرجویی، داریوش - نشر مرکز، تهران 1377

5- سایر کهن الگوها می توان به این موارد اشاره نمود:

خردمند (پیرمرد دانا) : خردمند فردی است که دانش بالایی داشته و معمولا برای انواع مشکلات راهکاری را ارائه می‌دهد. حکیم یا فرزانه نام‌های دیگری است که به این کهن الگو داده می‌شود.

دوشیزه (معصوم) : معصومین معمولا افراد مهربان و دوست داشتنی هستند که عاری از هر بدی و ناراحتی بوده، همواره به دنبال شادی هستند و می‌خواهند که دیگران را نیز شاد نگه دارند.

کاوشگر : کاوشگر معمولا فردی کمال خواه است که همواره در حال تلاش برای شناسایی ناشناخته‌ها و دست یابی به کمال می‌باشد. کاوشگر اکثر عمر خود را در سفر و در جست‌وجو برای یافتن حقیقت است.

مادر (مراقب) : کهن الگوی مادر یا مراقب فردی است که نسبت به دیگران احساس قدرت و مسئولیت بیشتری داشته و سعی می‌کند تا در مقابل خطرات از دیگران مراقبت کند.

قهرمان : محوری ترین موضوع درکهن الگوی قهرمان، قدرت است. آن‌ها همه تلاش خود را به کار می‌گیرند تا به قدرت یا افتخار دست پیدا کنند.

6- گربه نماد بَست ( Bast) ایزد بانوی زیبایی ، موسیق و هنر در مصر باستان است. باستان شناسان تخمین می زنند که در طول سلسله بیست و دوم )حدود۹۴۵۷۱۵ قبل از میلاد ( ، پرستش باستت ( Bastet ) از یک خدای شیر مانند به یک خدای بزرگ گربه تبدیل شده است. از آنجا که گربه های خانگی مادرانی عالی هستند، باستت نیز به عنوان یک مادر خوب شناخته می شد و گاهی اوقات با بچه گربه های زیادی به تصویر کشیده می شد.

نجوای عاشقی...
ما را در سایت نجوای عاشقی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : nagvayeasheghia بازدید : 47 تاريخ : يکشنبه 1 مرداد 1402 ساعت: 17:15